خنده بازار
بخند تا دنیا بهت بخنده...... :D
درباره وبلاگ


می گویند : شاد بنویس ... نوشته هایت درد دارند! و من یاد ِ مردی می افتم ، که با کمانچه اش ، گوشه ی خیابان شاد میزد... اما با چشمهای ِ خیس ... !!
نويسندگان
چهار شنبه 29 شهريور 1391برچسب:, :: 19:47 :: نويسنده : مهران مافی

 

آدمها رو نه تو سفر و نه توی رابطه بلکه توی ایستگاه های صلواتی بشناسید !

 

 

چهار شنبه 29 شهريور 1391برچسب:, :: 19:46 :: نويسنده : مهران مافی

  میگن که تو بهشت

لازم نیست یه بار که یو اس بی رو میزنی به کامپیوتر

درش بیاری برعکسش کنی دوباره بزنی !


همیشه بار اول همون جهتیه که باید باشه !

چهار شنبه 29 شهريور 1391برچسب:, :: 19:44 :: نويسنده : مهران مافی

  وقتی دلت با من نیست......

، اصن هیچی

به درک که نیس ، پاشو پاشو برو کنار بزا باد بیاد ! میخوام سر به تنت نباشه !

چهار شنبه 29 شهريور 1391برچسب:, :: 19:42 :: نويسنده : مهران مافی

 ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺏ ﺑﻪ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ

ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺳﺘﺘﻮ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﺗﻮ ﺩﻣﺎﻏﺖ ﻭ ﻣﯿﮕﻦ: ﺩﺍﺭﯼ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﯼ ﻓﻼﻧﯽ ﺭﻭ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯼ ؟

ﺑﺎﯾﺪ ﺳﺮﯾﻊ ﺩﺳﺘﺘﻮ ﺩﺭﺑﯿﺎﺭﯼ ﻭ ﺑﮕﯽ “ﺑﯿﺎ ﺑﺎ ﺗﻮ ﮐﺎﺭ ﺩﺍﺭﻩ… ”

.

چهار شنبه 29 شهريور 1391برچسب:, :: 19:40 :: نويسنده : مهران مافی

 ﺁﯾﺎ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﯿﺪ ﮐﻪ

ﺍﻭﻥ ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﻋﺒﺎﺭﺕ : ﻣﺮﺩﺍ ﻫﻤﻪ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﻪ ﻥ ﺭﻭ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺑﺮﺩ ،

ﯾﻪ ﺯﻥ ﭼﯿﻨﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺷﻮﻫﺮﺷﻮ ﺗﻮ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ؟

چهار شنبه 29 شهريور 1391برچسب:, :: 19:38 :: نويسنده : مهران مافی

 ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺩﻋﻮﺍ ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﻭﺭﺷﻮﻥ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻥ ؛

ﺍﻭﻥ ﺩﻭ ﻧﻔﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺩﻋﻮﺍ ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ ﺭﻓﺘﻦ ،

ﻣﺮﺩﻡ ۱۰ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﻭﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻥ ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺮﮔﺮﺩﻥ ﺩﻋﻮﺍ ﮐﻨﻦ ،

ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﻣﺴﺎﺑﻘﺎﺕ ﺑﻮﮐﺲ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺭﺍﻧﺪ ﺩﻭﻡ ﻫﺴﺘﻦ


ملت روانی هستن به قرعان
چهار شنبه 29 شهريور 1391برچسب:, :: 19:33 :: نويسنده : مهران مافی

  35
+
7
-
15
×
58
/
31
نه خير هر جور حساب ميكنم تو آدم بشو نيستي

سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:, :: 19:31 :: نويسنده : مهران مافی

 پدر: دوست دارم با دختري به انتخاب من ازدواج کني 

پسر: نه من دوست دارم همسرم را خودم انتخاب کنم 
پدر: اما دختر مورد نظر من ، دختر بيل گيتس است 
پسر: آهان اگر اينطور است ، قبول است

پدر به نزد بيل گيتس مي رود و مي گويد: 
پدر: براي دخترت شوهري سراغ دارم 
بيل گيتس: اما براي دختر من هنوز خيلي زود است که ازدواج کند

پدر: اما اين مرد جوان قائم مقام مديرعامل بانک جهاني است 
بيل گيتس: اوه، که اينطور! در اين صورت قبول است

بالاخره پدر به ديدار مديرعامل بانک جهاني مي رود 
پدر: مرد جواني براي سمت قائم مقام مديرعامل سراغ دارم 
مديرعامل: اما من به اندازه کافي معاون دارم! 
پدر: اما اين مرد جوان داماد بيل گيتس است! 
مديرعامل: اوه، اگر اينطور است، باشد

و معامله به اين ترتيب انجام مي شود ................
نتيجه اخلاقي: حتي اگر چيزي نداشته باشيد باز هم مي توانيد 
چيزهايي بدست آوريد. اما بايد روش مثبتي برگزينيد!

سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:, :: 19:29 :: نويسنده : مهران مافی

  داره آموزش رقص عربی میده توی تی وی

.از اتاق اومدم بیرون دیدم بابام یه شاله عربی بسته به کمرش داره قر میده!

میگم بابا چی‌کار میکنی؟!

میگه میخوام روی دختر خاله‌تو تو مهمونی‌ها کم کنم!!

سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:, :: 19:28 :: نويسنده : مهران مافی

  نشسته بودم يه هو مامانم از آشپزخونه اومد،

بي مقدمه شروع كرد درباره فلفل صحبت كردن كه:

ميدونستي فلفل لاغر ميكنه و ضد سرطانه؛ بعد نشست دو ساعت از خاطرات گذشتش و غذاهاي خوشمزه و پر فلفل عمه اش حرف زد 
آخرش معلوم شد فلفل از دستش در رفته، ريخته تو آبگوشت(شاممون).